چنگ سحر آمیزت را بنواز
و آن مثلث نورانی نجات بخش را
بیدار کن!
این زادگاه من است
زخم خورده و زیبا
می گذرد از سردترین شب زمین
از راه های یخ
جاده های جادو
و قلعه های سنگباران.
***
باور نکن ساقه ی ریحان را
تازیانه همیشه بوی زخم دارد
اسب بالدارت را بیاور
خورشید دریایی اکنون
از جاده های شیری می گذرد
بشتاب !
بگذار فراموش کنم
کندوهای ویران شده
عسل های تلخ
و عطر های فرو ریخته
در مرداب را.
***
بنواز!
زمین منتظر است
و بلوط های فراموش شده
برای سبز شدن بی تاب اند
مرا از حلقه های مهر عبور بده
تا آن ساحل گمشده در توفان را
پیدا کنم.
***
تنها پیامبران می گویند
«هیچ وقت!»
تو را دوست دارم
که هر روز دوباره عاشقم می شوی.
دوباره عاشق شو!
بگذار خورشید
از پشت ماه بدر آید
و طلسم سی ساله بشکند
***
خورشید که بیاید
گل نیلوفر بر فراز زیباترین قلب جهان
آبی می شود
دلفین های سرگردان
به مرگ فکر نمی کنن
د
گاوی با چشمان نارنجی می خندد
و
خرس کوچک سفید بر ستاره قطبی تاب می خورد
***
بشتاب !
میان تازیانه و لبخند راهی نیست...!
رویش نمی شود نگاه کند به دندان های من
خال هم ندارد روی لبش